سفر به فِرگ کاشمر
ناقل: حجةالسلام شیخ علی احدی
بهار سال 64 یا 65 بود که خدمت استادمان حاجآقای موسوینژاد عرض کردم شما تا کنون به منزل ما در روستای فِرگ کاشمر نیامدهاید، الآن هوا خیلی خوب است اگر دعوت مرا بپذیرید عازم کاشمر شویم. ایشان قبول کردند و در ضمن فرمودند که حاجآقای واله را دعوت کنید که همه با هم برویم.
حاجآقای واله پدر مرا دورادور میشناختند و از همشهریهایشان تعریف او را شنیده بودند لذا قبول کردند و سه نفری با اتوبوس راهی کاشمر شدیم _ اجازه ندادند که ماشین بگیریم _ از این سفر دو سه روزه چند نکته بگویم که هر کدامش یک جهت آموزندگی دارد:
یکی اینکه برای مردم جای تعجب داشت این سادگی و خاکی بودن این دو بزرگوار، بهخصوص حاجآقای واله بود. ایشان خاکی بودند، متواضع بودند، تشریفات دور و برشان نبود و همینکه خودشان هم بارها میخواندند که از صفات مؤمن این است که بیتکلّف باشد و زحمت برای دیگران درست نکند.
یادم هست در روستا بعد از ناهار، دستهجمعی در باغهای اطراف کمی قدم زدیم، بعد از چند دقیقهای قرار شد آنجا استراحت کنند اما ما پیشبینی نکرده بودیم که بخواهیم پتو و امکانات ببریم، اما این دو بزرگوار همان در کف بیابان قبایشان را زیر سرشان گذاشتند و قشنگ راحت قدری خوابیدند. اصلا این اطرافیان ما مانده بودند که این چطور اخلاقی است! این نداشتن تکلف یک مطلب مهم بود در آن سفر.